با همين ديدگان اشك آلود ،از همين روزن گشوده به دود ،به پرستو ، به گل ، به سبزه درود !به شكوفه ، به صبحدم ، به نسيم ،به بهاري كه مي رسد از راه ،چند روز دگر به ساز و سرود .ما كه دل هاي مان زمستان است ،ما كه خورشيدمان نمي خندد،ما كه باغ و بهارمان پژمرد ،ما كه پاي اميدمان فرسود ،ما كه در پيش چشم مان رقصيد ،اين همه دود زير چرخ كبود ،سر راه شكوفه هاي بهارگريه سر مي دهيم با دل شاد گريه شوق ، با تمام وجود ! سال ها مي رود كه از اين دشت بوي گل يا پرنده اي نگذشت ماه، ديگر دريچه اي نگشود مهر ، ديگر تبسمي ننمود .اهرمن مي گذشت و هر قدمش ،ضربه هول و مرگ و وحشت بود !بانگ مهميزهاي آتش ريزرقص شمشيرهاي خون آلود !اژدها مي گذشت و نعره زنان خشم و قهر و عتاب مي فرمود .وز نفس هاي تند زهرآگين ،باد ، همرنگ شعله بر مي خاست،دود بر روي دود مي افزود .هرگز از ياد دشت بان نرودآنچه را اژدها فكند و ربود اشك در چشم برگ ها نگذاشت مرگ نيلوفران ساحل رود .دشمني ، كرد با جهان پيوند دوستي ، گفت با زمين بدرود ...شايد اي خستگان وحشت دشت !شايد اي ماندگان ظلمت شب !در بهاري كه مي رسد از راه ،گل خورشيد آرزوهامان ،سر زد از لاي ابرهاي حسود .شايد اكنون كبوتران اميد ،بال در بال آمدند فرود ...پيش پاي سحر بيفشان گل سر راه صبا بسوزان عود به پرستو ، به گل ، به سبزه درود !